اولین حموم
مامانی چقدر شیرینه وقتی تو خونه وجودت و حس میکنم
چقدر حس قشنگیه وقتی صدای گریت سکوت خونه رو می شکونه
مامانی خیلی خوبی , خیلی عزیزی , مهربونم دوست دارم
مامانی هاجر ١٠ روز موند پیشمون و همه کارام افتاد گردنش خیلی خسته شد
بعد یک هفته که رفت خونه باز برگشت و دو هفته موند پیشم
آخه دایی محمد بی قراری می کرد و گناه داشت واسه همین به مامانی گفتیم یه مدت بره پیش دای و محمد و خاله الهه و بابایی علی
دایی محمد انقدر شیطونه و شلوغ کاری می کنه مامانی بهش اجازه نداد بیاد پیش تو بمون آخه تازه ٦ سالش بود
بعد ٧ رزوز نافت افتاد , تو این هفت دلمون ریش میشد نگاش میکردیم ولی خدا رو شکر بعد از ٧ روز راحت شدی مامانی
٩ روزت بود مامانی هاجر بردت حموم انقدر حموم و دوست داشتی که نگووووو
برو تو ادامه مطلب گل من تا عکس حمومت و ببینی ...
روز دهم مراسم حموم زایمان گرفتیم و همه بودند
بی بی و آقاجون و مامانی هاجرو مامانی فاطمه و بابایی علی و بابایی اکبر و دایی محسن و دایی جواد و دایی مهدی و زندایی ها و بچه هاشون و عمه نسرین و عمه مرضیه و دخترای گلشو عمو حمید و زن عمو و ....
خلاصه همه بودند
خیلی خوش گذشت
بابایی برای همه کباب گرفت ؛ خیلی خوشمزه بود مادر جون