اسماء جوناسماء جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

پستونک

گلکم جونم برات بگه خیلی ها می خواستن شما پستونکی شید ولی من هیچوقت اجازه ندادم آخه خیلی با پستونک مخالف بودم و همیشه می گفتم درسته سخته اما تحمل میکنم ولی به بچم پستونک نمیدم تا اینکه ............ تا اینکه از شمال برگشتیم واقعا از دستت کلافه شده بودم آخه همش بغلم بودی و بغل کسه دیگه ای نمیرفتی مخصوصا تو راه برگشت که از بغلم جوم نخوردی واقعا کم اورده بودم وقتی رسیدیم خونه به بابایی گفتم ٢ دقیقه نگرت داره تا من به کارام برسم و بیام تا بخوابونمت ولی چشت روز بد نبینه چنان جیغای بنفشی میزدید که هر کی ندونه انگار کلی کتکت زده بودیم همونجا بود که بی خیال تمام مخالفتام شدم و به بابایی گفتم پستونک و بهش بده تا آروم شه شما تا قبل از اونش...
23 آبان 1391

انتظار با تمام سختیش شیرین بود

مامانی عید سال ٩٠ دیگه انتظار ما داشت به آخر میرسید شب و روز همه به این فکر می کردن که کی میای به این دنیا ؛ دختری یا پسر ؛ اسمت چیه؟ همه فقط برای اومدنت روز شماری می کردن مخصوصا من و بابا سعید دردونه قشنگ من ماه های آخر انقدر تکئون می خوردی که نگو  با این که حست میکردم ولی دلم اندازه دنیا برات تنگ شده بود... اکثر اوقات تکون می خوردی ، با اون پاهای کوچولوت لگد میزدی ، اون دستای ناز کوچولوت و تکون میدادی ، یا خودت و جا به جا می کردی و می چرخیدی از همون اول شیطون بودی هر وقت بابا سعید می خواست تکون خوردنت و ببینه دیگه تکون نمی خوردی برا همین هر وقت تکون می خوردی من، بابایی و صدا نمیکردم |، بهش یه جوری اشاره می کردم...
23 آبان 1391

نوروز

جشن نوروز را به نخستین پادشاهان نسبت می دهند. شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری چون فردوسی، عنصری، بیرونی، طبری و بسیاری دیگر كه منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبیات پیش از اسلام بوده ، نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند.   در خور یادآوری است كه جشن نوروز پیش از جمشید نیز برگزار می شده و ابوریحان نیز با آن كه جشن را به جمشید منسوب می كند یادآور می شود كه : «آن روز كه روز تازه ای بود جمشید عید گرفت؛ اگر چه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود» از جمله آیین های این جشن 5 روزه، كه در شمار روزهای سال و ماه و كار نبود، برای شوخی و سرگرمی حاكم و امیری انتخاب می كردند كه رفتار و دستورهایش خنده آور بود و در پ...
1 فروردين 1391

عیدتان مبارک

عید نوروز و به همه ایرانیان و مامانای مهربون و اقوام (اینوریا و اونوریا) و به خصوص پدر و مادرم و پدر و مادر همسرم و همسر عزیزم و اسمای گلم تبریک میگم و امیدوارم امسال سال پر خیر و پر برکتی باشه برای‌‌ همه ان شاءالله همه مریضا شفا پیدا کنند و پیش خانوادشون بر گردن و بیمارستانا خالی خالی بشه انشاءالله امسال سال ظهور آقامون حضرت مهدی (عج) باشه و ان شاءالله همه شاد و خوشبخت باشن حالا میام سراغ عزیزتر از جانم اسماء :   اسمای عزیزم ایشالله امسال صحیح و سلامت و شاد و خوشحال باشی و همیشه خنده رو لبای نازت باشه مادری من و بابا سعیدت خدارو روزی صد هزار بار شکر میکنیم که خدا عزیزی مثل تو رو بهمون هدیه داده و خدارو ...
1 فروردين 1391

درد و دل با فرزندم

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم... اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار ...
24 اسفند 1390

من می آیم

به نام او كه زندگي از اوست و ممات به دست اوست   صداي قدمهايم را شنيدي. آري من در راهم. زمزمه ها و نجواهاي شبانه ات را شنيدم؛ زخم زبانها و كنايه هاي نامردمان را هم شنيدم. خوابها و روياهاي عزيزانمان را بهانه كردم تا به تو و پدرم نويد دهم كه من مي آيم. آري من مي آيم. در روزگاري كه عقل انسانها به چشمان آنها و نه به شعور آنهاست، من مي آيم. در دوراني كه بشر با سوزش دل ديگري عشق مي كند، من مي آيم. و ... آري من تنها ٤ سال (نَه، ده ها سال) پس از پيوند آسماني تان مي آيم. آري من مي آيم تنها به اراده و خواست شما و نه ديگري. مي آيم، با همه وجود مي آيم . عاشقانه در آغوشم بگ...
24 اسفند 1390

خواب فرشته من

اسمای قشنگم از وقتی به دنیا اومدی با زبون شیرینت بهمون می فهموندی که گشنته و شیر می خوای من عاشق این حرف زدنت بودم بعضی اوقات بدجنسی می کردمو دیر بهت شیر میدادم تا کلی برام شیرین زبونی کنی و من لذت ببرم میدونی چی می گفتی فندقم ؟؟؟      می گفتی : اِه اِه اِه   یا اِهِ  اِهِ اِه مادر جون، جونم برات بگه که انقدر عزیز بودی برام که اگه تا صبحم برات بیدار بودم عین خیالم نبود تازه وقتی تو خواب بودی من بیدار میشستم بالا سرت و تا صبح نگات می کردم انقدر برام قشنگ بودی که گریم می گرفت مامانی نمیدونی چقدر زیبا بودی مثل یه فرشته کوچولو که بال نداشت گاهی اوقات بلند میشدمو دوربین می اوردم و ازت عکس م...
24 اسفند 1390