پستونک
گلکم جونم برات بگه خیلی ها می خواستن شما پستونکی شید ولی من هیچوقت اجازه ندادم آخه خیلی با پستونک مخالف بودم و همیشه می گفتم درسته سخته اما تحمل میکنم ولی به بچم پستونک نمیدم
تا اینکه ............
تا اینکه از شمال برگشتیم واقعا از دستت کلافه شده بودم آخه همش بغلم بودی و بغل کسه دیگه ای نمیرفتی مخصوصا تو راه برگشت که از بغلم جوم نخوردی واقعا کم اورده بودم
وقتی رسیدیم خونه به بابایی گفتم ٢ دقیقه نگرت داره تا من به کارام برسم و بیام تا بخوابونمت ولی چشت روز بد نبینه چنان جیغای بنفشی میزدید که هر کی ندونه انگار کلی کتکت زده بودیم
همونجا بود که بی خیال تمام مخالفتام شدم و به بابایی گفتم پستونک و بهش بده تا آروم شه
شما تا قبل از اونشب به هیچ وجه پستونک و قبول نمی کردی
بابایی اکبر خیلی تلاش می کرد تا بهت بده اما شما شوتش می کردی از دهنت بیرون ولی اونشب تا باب سعید پستونک و دهنت گذاشت گرفتیش و خوردیش انگار معجزه شده بود انقدر آروم شدی که نگو
دیگه از اون شب بهت پستونک دادم نخودکم ، اما یواش یواش دلچرکین شدم همش می خواستم یه جوری ازت بگیرم البته ٢ ماه ازش استفاده کرده بودی ، آخه مامانی از وقتی پستونک استفاده کردی وزن کم کردی آخه شیر کمتر می خوردی ، خوابتم خیلی بد شده بود تا صبح هر وقت پستونک از دهنت میوفتاد بیدار میشدی و من باید باز می زاشتم دهنت عزیزکم ، خلاصه اگه ١ فایده داشت ٤ تا ضرر داشت
یواش یواش لثه های خوشگلتم شروع به خارش کرد ، فهمیدم که قراره دخترم دندون در بیاره واسه همین همش سعی می کردم پستونک و ازت بگیرم آخه شنیده بودم پستونک باعث میشه دندونا صاف در نیاد اما شما عادت کرده بودی و به هیچ وجه حاضر نبودی ازش دل بکنی
ولی من از تو سمج تر بودم یه بار که چند روز خونه مامانی هاجر رفته بودیم اونجا به کمک مامانی پستونک و ازت گرفتم ولی تا یکی دو هفته اشکم و در اوردی از بس سر اینکه پستونک و بهت بدم اذیت کردی ، وقتی گریه می کردی دل منم خون می کردی
اما بالاخره عادت کردی نازگلکم ، شبا راحت بدون پستونک می خوابیدی
این عکسا برای زمانیه که پستونک میخوردی جوجوی نازم
این عکسم برای وقتیه که پستونک و ازت گرفتم مادر جونم