اسماء جوناسماء جون، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

چندتا عکس

اسمای من ، قشنگ من ، دردونه من ، چند تا عکس تو ادامه مطلب برات گذاشتم که خیلی دوسشون دارم بیا ببین اینجا رفته بودیم خونه دایی جواد مامان و بابا فدات شم اینجا تازه 1 ماهت شده بود میبینی ماشالله چقدر زرنگ بودی فدات بشم دلقک من ؛ عاشق این عکستم اینجا 1 ماهت بود نخودم از حموم اورده بودمت کلی پوشوندمت که سرما نخوری گل من :-) اینجا 14 روزت بوده گل قشنگم می بینی چه پای کوچولویی داشتی الهی که من قربونت بشم مادر اینجاهم 14 روزت بوده گل قشنگم ببین چه دست کوچولویی داشتی الهی که من قربونت بشم مادر خوشگله مامان ، انقدر تو این لباس ناز میشدی ، مثل عر...
23 اسفند 1390

ببخشید قشنگم

سلام عشق قشنگ مامان                                                                                   ببخشید که دیر به دیر آپ می کنم مادری آخه این روزا سرم خیلی شلوغ بود داشتم خونه تکونی می کردم فقط این نبود که !!! توی وروجکم همش ف...
22 اسفند 1390

یک هفته استرس

وای مامان نمیدونی تو این یه هفته چه به روزم اومد داشتم از نگرانی می مردم ... من کلی با ذوق و شوق و امید به این که یه روز بزرگ شی و وبلاگت و ببینی و خاطراتت و مرور کنی این وبلاگ و درست کردم تمام روزهایی که با هم گذروندیم و نوشتم اما تو این یه هفته نه تنها وبلاگ تو بلکه سایت نی نی وبلاگم باز نمیشد فکر کردم دیگه کلا نی نی وبلاگ بسته شده انقدر غصه خوردم که نگو می رفتم نی نی سایت با دوستای نی نی سایتیم حرف می زدم و از اونا راه حل می خواستم اونا اکثرشون می گفتن برای ما سایت باز میشه بعضی هاشونم می گفتن بعضی اوقات مشکل پیدا می کنه و باز درست میشه  خلاصه نخود مامانی با حرفاشون آروم میشدم و امیدوار بود...
22 اسفند 1390

مادر شدن

عزیزمن تموم زندگیه من دردونه من خیلی حس مادر شدن شیرینه ؛ خیلی دوست دارم اسمای من مادر جون مادر شدن سخته اما مادر بودن سخت تر آدم وقتی مادر میشه مسئولیت سنگینی به گردنش میوفته قبل اینکه به دنیا بیای همش می گفتم من اگه نصف شب گریه کنی می ترسم نتونم بیدار شم یا اگه مریض بشی نتونم پرستاریت و کنم خلاصه فکر می کردم نتونم مادر خوبی باشم برات اما به محض به دنیا اومدنت خدای مهربون یه نیرویی به مامان داد تا از پس همه چی بر بیام شب کافی بود تو خواب تکون می خوردی من بیدار بودم , اگه گریه می کردی می فهمیدم چی می خوای بعضی شبا که یه خورده بی خواب میشدی تا صبح راه می رفتم و برات لالایی می خوندم تا آروم شی و بخوابی یکی از لالایی هایی که خی...
10 اسفند 1390

خوش اومدی فرشتهء من

فرشته اومدی از دور , چطوره حال و احوالت ؟ یکم تن خستهء راهی ، غباره رو پر و بالت فرشته اومدی از دور ببین از شوق تابیدم   میدونستم میای حالا , تورو من خواب میدیدم چه خوب شد اومدی پیشم , تو هستی ، این یه تسکینه چقدر آرامشت خوبه , چقدر حرفات شیرینه ...
10 اسفند 1390

ورودت به دنیا رو تبریک میگم گل بهشتی من

مامام جونم روزای آخر انقدر قوی شده بودی که نگو و نپرس ... همش با پاهای کوچولوت لگد میزدی ، دستای نازت و هی تکون میدادی ، هی جابه جا میشدی و میچرخیدی خلاصه با کارات همش دلبری می کردی و بهمون میگفتی که قراره به زودی من و ببینید... مادر جون تو پست پایین همه چی و از بیمارستان تا وقتی وارد خونه شده بودی و برات تعریف کردم تموم زندگی من با اومدنت به خونه با خودت رحمت و برکتم اوردی این عکس وقتیه که برای اولین بار دیدمت : اینم عکس روز آخر تو بیمارستانه : اینم عکس اولین روزی که وارد خونه شدی قشنگ من :   خوش اومدی به خونه خودت دردونه من... خدایا شکرت که این نعمت برزگ و بهمون د...
9 اسفند 1390